داستان دوستی خرس از مثنوی مولوی
چیکده داستان دوستی خرس از مثنوی مولوی شاعر پارسیگو
در این جستار (مبحث) به بررسی داستان دوستی خرس از مثنوی مولوی یا اصطلاحا دوستی خاله خرسه و میپردازیم. ریشهی این داستان در اثر کرامند و وزین مولوی بلخی شاعر پارسیگو و ایرانی، یعنی مثنوی معنوی است و در آنجا بازگویی شده است. باید توجه داشت در روزگار زاده شدن مولانا جلالالدین بلخی، شهر بلخ در خراسان بخشی از ایران بزرگ فرهنگی بود و کشور کنونی افغانستان تنها کمتر از 200 سال است که به دسیسهی انگلیسی و قرارداهای تحمیلی پاریس و … از ایران بزرگ جدا شده.
دوستی خاله خرسه یا دوستی خرس
داستان دوستی خرس از مثنوی مولوی از اینجا آغاز میشود که دلاور و پهلوانی، خرسی را از دهان اژدهایی که قصد جاناش را کرده بود میرهاند و اژدها را میکُشد. از آن پس خرس، در خدمت پهلوان میکوشد و با این کار میخواهد وفاداری خود را به او نشان دهد.
سرانجام روزی فرا میرسد که دلاور داستان مثنوی، در اثر خستگی در کنار سنگی میخسپد و خرس بالای سر او به نگهبانی میپردازد. مگسی از راه میرسد و بر روی رخ او مینشیند. خرس میکوشد که مگس را از رهانندهی خویش دور کند ولی مگس دوباره بازمیگردد و سرانجام خرس را خشمگین میکند و دنبالهی داستان از زبان مولوی بلخی شاعر ایرانی:
شخص خُفت و خرس میراندش مَگَس
وَز ستیز آمد مگس زو باز، پسچند بارش راند از روی جوان
آن مگس زو باز میآمد دَوانخشمگین شد با مگس خرس و برفت
بَر گرفت از کوه، سنگی سَخت زَفتسَنگ آورد و مگس را دید باز
بر رُخ خُفته گرفته جای و سازبَر گرفت آن آسیا سنگ و بزد
بر مگس تا آن مگس وا پس خزدسنگ روی خفته را خشخاش کرد
این مثل بر جمله عالم فاش کردمهر ابله مهر خرس آمد یقین
کین او مهرست و مهر اوست کینمعنی برخی واژه ها در شعر
- زو باز پس = بازگشتن به سوی او برای ستیز
- ساز = در اینجا به معنی جا خوش کردن!
- سخت زفت = بسیار سنگین
- خشخاش = نمادی از ریز ریز بودن و خُرد شدن
- آسیا سنگ = سنگ آسیاب، کنایه از بزرگی سنگ