کتاب تخت ابونصر صادق هدایت
گزارههایی از کتاب تخت ابونصر صادق هدایت:
همان وقت که طلسم در آتش افتاد، جلو روشنایی پیهسوز که بوی خوشی از آن پراکنده میشد لرزهای بر اندام مومیایی افتاد، عطسه کرد، سرش را بلند کرد و با حرکت خشکی از جایاش برخاست. از تابوت بیرون آمد، بهطرف پنجرهی اتاق رفت و پنجره را که وارنر فراموش کرده بود محکم ببندد باز کرد و خارج شد. هیکل بلند سیاه و خشک او با قدمهای شمرده بهطرف آبادی «دستخضر» روانه گردید.
از کتاب تخت ابونصر صادق هدایت