درباره کتاب ویکتور هوگو بینوایان ، زندگینامه و نقل قولهایی از وی
کوتاه دربارهی زندگینامهی ویکتور هوگو
امروزه بیشتر کسان با نام «ویکتور هوگو» و اثر ادبی پُرآوازهی کتاب ویکتور هوگو «بینوایان» آشنایی دارند. چه به واسطهی خواندن کتاب ارزشمند او و چه دیدن فیلمها و کارتونهایی که برپایهی این اثر ماندگار ادبی ساخته شده است.
ویکتور هوگو نویسنده، شاعر و نمایشنامهنویس فرانسوی در هنگامهای زاده شد که جهان سراسر در تلاطم بود. ویکتور ماری هوگو در شهر بزانسون که پایتخت فرانش کونته و حاکمنشین کنونی دو، واقع در شرق فرانسه است و روی رودخانهای به همین نام جای دارد در تاریخ 26 فوریه 1802 زاده شد. به نظر میرسد خود او دوست داشته به هر دلیل خانوادهی خود را اصیل بشناساند، چرا که برای نمونه نامهی خود که سال 1829 به «بوردونه» وزیر کشور شارل دهم پادشاه فرانسه نگاشته چنین مینویسد: «خانوادهی من که از 1531 عنوان نجابت داشته است»
هوگو سومین فرزند «ژوزف لئوپولد سیگیسبو هوگو» فرمانده گردان چهارم تیپ لشکر و «سوفی فرانسواز تره بوشه» بود. وی کودکی خود را در کشورهای گوناگون سپری کرد. مدتی را در آموزشگاه نجیبزادگان مادرید اسپانیا و مدتی در فرانسه تحت آموزش آموزگار خصوصی خود بود. او به شعر نیز علاقه داشت و کار خود را با برگردان اشعار ویرژیل آغاز کرد و نخستین مجموعه شعر وی نیز با نام «قصاید و دیگر اشعار» Odes et poésies diverses در سال 1822 میلادی و در 20 سالگی و سپس نخستین رمان او به نام «باگ ژارگال» Bug-Jargal در سال 1826 به چاپ رسید. از دیگر آثار پُرآوازهی او میتوان به «گوژپشت نتردام» و «مردی که میخندد» اشاره کرد.
مشخصات کتاب
- بینوایان / بینوایان
- نوشتهی: ویکتور هوگو
- برگردان: حسینقلی مستعان
- نوبت چاپ: سیزدهم
- ناشر: موسسهی انتشارات امیر کبیر
- تاریخ انتشار: 1363
بازگویی جملات کتاب بینوایان
و اکنون به بازگویی و نقلقول جملات و نوشتههای بخشی از کتاب ویکتور هوگو بینوایان Les Misérables میپردازیم. کتاب دارای 5 بخش است: 1- بخش یکم: فانتین 2- بخش دوم: کوزت 3: بخش سوم-ماریوس 4- بخش چهارم: ترانهیی کوچهی پلومه و حماسهی کوچهی سندنی 5- بخش پنجم: ژان والژان Jean Valjean. و اکنون یک بازگویی از کتاب…
نقل قول از جلد پنجم کتاب ویکتور هوگو
کوزت و ماریوس یکدیگر را دیدند. آنچه را که در این میان دیده شد ناگفته میگذاریم. چیزهایی در این جهان هست که نباید برای ترسیماشان کوشید، خورشید از آن شمار است. همهی اعضای خانواده و باسک و نیکولت هم، وقتی که کوزت وارد شد در اتاق گرد آمده بودند.
او بر آستانهی در آشکار شد. مثل این بود که میان هالهای از نور است. درست هماندَم پدربزرگ میخواست دماغ بگیرد، اما دست نگاهداشت، بینیاش میان دستمالاش و چشم دوخته به کوزت از بالای دستمال. در این حال با حیرت با خود گفت، – پرستیدنی! آنگاه با صدای بلند بینیاش را گرفت.
کوزت مست، شیفته، متوَحش و در آسمان بود. تا منتهای درجه که ممکن است کسی بر اثر خوشبختی دگرگون شود اون نیز شده بود. لُکنت گرفته بود، رنگ به رنگ میشد، بیرنگ بیرنگ، سرخ سرخ، آرزومند آنکه خود را در آغوش ماریوس اندازد، بی آنکه جرات داشته باشد، شرمسار از عشق ورزیدن پیش چشم این همه آدم. مردم نسبت به عشاق خوشبخت رحم ندارند، آنجا میمانند هنگامی که ممکن است دو دلباخته بیش از هر وقت دیگر مشتاق تنها بودن باشند. آخر اینها اینجا دیگر نیازی به مردم ندارند.
هوگو، ویکتور 1363: بینوایان، بخش پنجم: ژان والژان، رویهی 1531
جملهی ویکتور هوگو در کتاب بینوایان
در این جستار به بازگویی (نقل قول) جملهی ویکتور هوگو از اثر پُراوازهی وی، کتاب بینوایان که از جمله آثار ماندگار اوست میپردازیم. چنانکه بازگویی معتبر جملات بزرگان، ادیبان، شاعران، نویسندگان، فیلسوفان و هنرمندان رسالت این تارنما (سایت) است.
این کتاب برای نخستین بار در سال 1862 منتشر شده است. در این کتاب به بیدادگریها و بدبختیهای مردم فرانسه پرداخته میشود. همین ماجراها است که باعث سرنگونی ناپلئون سوم میشود. فساد مالی و ستمهایی که از سوی خانوادههای اشرافی و سلطنتی بر مردم تحمیل میشد سرانجام انقلاب فرانسه را رقم زد.
این بازگویی جملهی ویکتور هوگو مربوط است به بخشی از کتاب که ژانوالژان از زندان گریخته و به درخواست فانتین (مادر کوزت) کوزت را از دست خانوادهی تناردیه رهایی بخشیده و دیر مستقر شده.
«روشن است که یک سوی فضیلت به خودبینی منجر میشود، اینجا پلیست که اهریمن آنرا ساخته است.»
بازگویی فراگیر از کتاب بی نوایان اثر ویکتور هوگو
«شاید ژان والژان نا آگاهانه به این سو و به این پل نزدیک شده بود که در همان هنگام مشیت خداوند او را به دیر پتی پکتوس انداخت، تا آنگاه که ژانوالژان خود را با اسقف نسنجیده بود بود، خود را نالایق یافته بود و فروتن بود. ولی همینکه پس از مدتی به سنجیدن خود با مردم پرداخته بود خودپرستی زاده میشد، کسی چه میداند شاید ژانوالژان آرام آرام به سوی کینتوزی بازمیگشت. دیر او را روی این سرازیری لغزنده نگاه میداشت. گاهگاهی به بیلاش تکیه میداد و به آرامی در پیچاپیچ بی پایان پندارها فرو میرفت.
یاران پیشیناش را به یاد میآورد، آنان چه بینوا بودند از سپیدهدم بیدار میشدند و تا شام کار میکردند. به زحمت اجازهی خفتن به آنها داده میشد، روی تختخوابهای اردویی که اجازه داده نمیشد جز تشکهای بسیار نازک بر آنها گذاشته شود و در اتاقهایی که تنها در سختترین ماههای سر سال گرم میشد میخوابیدند.»
از کتاب بینوایان اثر ویکتور هوگو – ترجمهی محمد باقر پیروزی – سروش، تهران 1368- شمارگان 6000 نسخه، چاپخانهی دیبا
سلام.وبسایت زیبایی دارید.خیلی زحمت میکشید بابتش
و ازین بابت کمال تشکر رو دارم
اقا خیلی وبسایتتون عالیه
سلام.خواستم بابت وبسایت خوبتون ازتون تشکر کنم و امیدوارم باعث ایجاد انگیزه براتون بشه
سلام.ممنون .خیلی خوب بود.از دست اندرکاران وبسایت به این خوبی سپاسگزارم
عاشق این وبسایت شدم من.عالی هستید شما
عالی قشنگ بود